داستان کودکانه پسته اخمو
منبع: https://rasanika.com
همه پستهها خندان و خوشحال بودن. برای همین خیلی راحت باز میشدن. اما یکی از پستهها اخمو بود
هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره. وقتی همه پستهها تموم شدن، پسته اخمو تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و پسته اخمو رو برداشت.
هر چی بهش نگاه کرد پسته اخمو نخندید. همین طور سفت سفت دهنشو بسته بود. بچه شکمو چند تا لطیفه برای پسته اخمو تعریف کرد اما بازم نخندید. قلقلکش داد.
بازم خندش نگرفت. بچه شکمو یه نگاهی این ور کرد یه نگاهی اونور کرد بعد یواشکی پسته اخمو رو گذاشت توی دهانش. یک گاز محکم ازش گرفت. ولی هیچی نشد.
این دفعه پسته اخمو رو گذاشت روی دندونای آسیاش. محکم محکم فشارش داد. یه دفعه پسته اخمو تقی صدا کرد.
بچه شکمو پسته اخمو رو از دهانش درآورد البته درسته نبود خورد خورد شده بود. تازه لای اون خردهها به غیر از پوست پسته و مغز پسته، یه خورده دندون شکسته هم بود.
حالا دیگه به جای پسته اخمو، بچه شکمو، اخمو شده بود. آخه کی با دندون شکسته میتونه بخنده! شاید پستههای اخمو هم نمیخندن که کسی تو دهنشونو نتونه ببینه.!!